نمونه اصطلاحات مشتق از واژه «way» به همراه ترجمه آن (1)
That's no way to speak to your mother! |
این چه طرز حرف زدن با مادرته؟ (آدم اینطوری با مادرش حرف نمیزنه!) |
I generally get what I want one way or another |
معمولا یه جوری (هرطوری شده) اون چیزی رو که میخواهم بدست میارم. |
I hate the way she always criticizes me. |
از اینکه یکسره از من انتقاد میکنه متنفرم. |
It was not his way to admit that he had made a mistake. |
عادت نداشت به اشتباهش اعتراف کند. |
He was showing off, as is the way with adolescent boys. |
مثل همه پسر های نوجوان هم سن خودش مشغول خودنمایی بود. |
Don't worry, if she seems quiet— it's just her way . |
نگران نباش اگه زیاد ساکت به نظر میرسه. اخلافش همینطوره. |
After ten years I'm used to the strange British ways. |
بعد از 10 سال به رفتار عجیب بریتانیایی ها عادت کردم. |
Can you tell me the way to Leicester Square? |
ببخشید لیسستر اسکور از کدوم طرفه؟ |
Get out of my way! I'm in a hurry. |
از سر راهم کنار برو. عجله دارم. |
We fought our way through the dense vegetation. |
به زحمت راه خود را از میان بوته های انبوه باز کردیم. |
Kids were running this way and that (= in all directions) . |
بچه ها در همه طرف مشغول دویدن بودند. |
They decided to split the money four ways (= between four different people) . |
تصمیم گرفت پول را بین 4 نفر تقسیم کنه. |
Which way (= for which party) are you going to vote? |
به کی رای میدی؟ |
Make sure that sign's the right way up . |
مراقب باش تابلو رو درست نصب کنی. |
The area's shoe industry still has a way to go to full maturity. |
صنعت کفش سازی منطقه تا رسیدن به توسعه کامل راه زیادی در پیش دارد. |
September was a long way off . |
هنوز تا ماه سپتامبر زمان زیادی باقی بود. |
I'll stop by and see you next time I'm down your way . |
دفعه بعد که از طرف شما رد بشم حتما یه سری بهتون میزنم. |
It's been quite a day, one way and another (= for several reasons) . |
به دلایل متعددی( از جنبه های مختلف) امروز یک روز خاص بوده. |
I don't know how we're going to manage, the way things are . |
نمیدونم چه جوری قراره این وضعیت رو مدیریت کنیم. |
Music blared from the open window of the house across the way. |
صدای بلند موزیک از پنجره خانه مجاور به گوش میرسید. |
She didn't speak a word to me all the way back home. |
در مسیر برگشت به خانه حتی یک کلمه هم با من صحبت نکرد. |
I'm fighting him all the way. |
تا آخرین توان با او مبارزه خواهم کرد. |
You can feel that the audience is with her all the way. |
مشخصه که توجه مخاطبانش کاملا به خودش جلب کرده. |
(that's/it's) always the ˈway |
زندگی همینه! این چیزا همیشه اتفاق میافته! |
It's not his fault he's so pompous—he was born that way. |
دست خودش نیست که اینقدر پرفیس و افادست. انگار تو خونشه! |
What's the time, by the way? |
راستی، ساعت چنده؟ |
He received £600 by way of compensation from the company. |
از طرف شرکت 600 پوند غرامت به او دادند. |
She came to TV by way of drama school. |
از مدارس تئاتر پایش به تلویزیون باز شد. |
He took whatever came his way. |
با هرچی رو که سر راهش قرار میگرفت کنار میامد. |
Cut both/two ways ( of an action, argument, etc. ) to have two opposite effects or results |
مثل شمشیر دو دم بودن . هم نتیجه خوب و هم نتیجه بد داشتن. |
Was it his fault or not? Either way, an explanation is due. |
تقصیر اون بود یا نه؟ در هر صورت باید جوابگو باشه. |
Her hair tumbled every which way. |
گیسوانش به هر طرف پریشان شده بود. |
He wouldn't allow emotions to get in the way of him doing his job. |
اجازه نمیداد احساسات مانع انجام وظیفش بشه. |
She always gets her own way in the end. |
همیشه آخر سر راه خودش میره. |
The pillars gave way and a section of the roof collapsed. |
ستونها تخریب شده و بخشی ار سقف فرو ریخت. |
He refused to give way on any of the points. |
به هیچ حرفی تن در نمیداد. (تسلیم هیچ حرفی نمیشد.) |
Flinging herself on the bed, she gave way to helpless misery. |
وقتی خود را روی تختخواب انداخت، به ناگاه محنتی عاجزانه او را در برگرفت. |
The storm gave way to bright sunshine. |
طوفان جای خود را به درخشش نور خورشید داد. |
The new law goes a long way towards solving the problem. |
قانون جدید به حل مشکل کمک شایانی میکند. |
He would always go out of his way to be friendly towards her. |
همیشه حداکثر سعیش میکنه تا با او دوستانه بر خورد کنه. |
It's best to let her go her own way if you don't want a fight. |
اگه دنبال دردسر نمیگردی بهتره بذاری راه خودش بره. |
I'm going your way—I'll walk with you. |
من هم مسیرم طرف شماست. باهاتون میام. |
By the third round he knew the fight was going his way. |
تو راند سوم بود که متوجه شد مبارزه به نفع اون داره پیش میره. |